نتایج جستجو برای عبارت :

مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند؟؟

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجر صبریست کز آن
پسرک که دغدغه نان شب  داشت،با غصه به خواب رفت.صبح، نیم خیز روی تخت نشست و چندین دقیقه به خوابی که دم صبح دیده بود فکر می کرد.با خودش می گفت چه کرده است که اینچنین زکاتش دادند؟؟مستحق بود؟؟هرگز،گوهر ذاتی داشت؟هرگز.وحشیِ دشتِ معاصی را/ دو روزی سر دهید/ تا کجا خواهد رمید؟/ آخر، شکارِ رحمت است!


با خودش زمزمه می کرد دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند،واندر آن ظلمت شب آب حیانم دادند،بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند،باده از جام تجلی صفاتم دادند..
جام تجلی
 
نویسنده : اشکان ارشادی 
این خبر فوری با لحنی طنزآلود بیان میشه. 
اینترنت موبایلی وصل شد. امروز  هشتم آذر ماه  نود و هشت ۱۳۹۸ 
من اینستا و... ندارم تنها وب دارم ولی به افتخار بچه‌های « کرمانشاه و کردستان » که تا الان صبور بودند تا اینترنت وصل بشه! یه پیاله غزل « حافظ » مرتبط با اتصال نت میزنیم تو رگ !!!!
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
                                           واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند  « بهمون نت دادن »
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کر
 
نویسنده : اشکان ارشادی 
این خبر فوری با لحنی طنزآلود بیان میشه. 
اینترنت موبایلی وصل شد. امروز  هشتم آذر ماه  نود و هشت ۱۳۹۸ 
من اینستا و... ندارم تنها وب دارم ولی به افتخار بچه‌های « کرمانشاه و کردستان » که تا الان صبور بودند تا اینترنت وصل بشه! یه پیاله غزل « حافظ » مرتبط با اتصال نت میزنیم تو رگ !!!!
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
                      واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند  « بهمون نت دادن »
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
               
برای اولین بار الان،این موقع صبح دارم معنی این شعر رو می فهممم،چه قدر عجیب
 
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بد
دوش وقت سحر از سکته نجاتم دادند...
واندر آن ظلمت شب، آب هویجم دادند..
 
بیخود از فشفشهء پرتو وای فای کردند
تازه از غار تلگرام  نجاتم دادند
 
چه مبارک سحری بود و چه لاونده شبی
آن شب سرد،که این ویبره به جانم دادند
 
بعد از این  روی من و آینه ی وصف الکس
که در آلمان خبر از جلوه وصلم  دادند
 
من اگر کام روا گشتم و تویوتاسوار چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
 
هاتف آنروز به من مژده این وصلت  داد
که بدان جور و جفا  صبر و ثباتم دادند
 
این همه شهد و
پیشانی ات را هنگام سجده برای پروردگارت بر خاک می گذاری ،بدان تو برای چه کسی سجده میکنی ؟
برای کسی که مستحق عبادت است.
دعا و عبادت ،اوج و قله‌ی بندگی‌ست و خلقت و رزق و حیات و مرگ ، اوج و قله‌ی اعطاء و الوهیت هستند،پس زمانی که کسی جز الله بر این چهار چیز قادر نیست،واجب میشود که دعا و عبادت برای کسی جز الله ، صرف نشود.
آخ مهتاب!کاش یکی از آجرهای خانه‌ات بودم.یا یک مشت خاکِ باغچه‌ات.کاش دستگیره‌ی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.کاش چادرت بودم.نه کاش دستهایت بودم..کاش چشمهایت بودم .کاش دلت بودم نه..کاش ریه هایت بودم تا نفسهایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.کاش من تو بودمکاش تو من بودیکاش ما یکی بودیمیک نفر دوتایی..!روی ماه خداوند را ببوسمصطفی مستور@khablog
ضرورت دوستی و دشمنی (تولی و تبری) برای خداوند
ابن شعبه حرانی رضوان الله علیه روایت کرده است:
وَ قالَ الْجَوادُ علیه السلام : اَوْحَى اللّهُ اِلى بَعْضِ الأنبِیاءِ: أمّا زُهْدُكَ فی الدُّنیا فَتُعَجِّلُكَ الرّاحَةَ وَامّا انْقِطاعُكَ اِلىَّ فَیُعَزِّزُكَ بی، وَلكِنْ هَلْ عادَیْتَ لی عَدُوّا وَ والَیْتَ لی وَلیّا.
امام جواد علیه السلام فرمودند: خداوند به یكى از پیامبران وحى كرد: اما زهد تو، آسایشى را به دنبال دارد كه به زودى به تو خواهد رس
شرایط عدم پرداخت مهریه توسط مرد به شرح ذیل می باشد:
۱- ماده ۱۰۸۹ قانون مدنی
هر گاه عقد ازدواج (دائم یا موقت) بین زوجین به دلیلی باطل بوده باشد و بین آن ها نزدیکی واقع نشده باشد، زن حق دریافت مهریه ندارد.
۲- ماده ۱۱۰۱ قانون مدنی
هر گاه به دلیلی نکاح بین زوجین، فسخ گردد و بین آن ها نزدیکی واقع نشده باشد زن مستحق مهر نخواهد بود، تنها استثناء آن فسخ به دلیل عنن بودن مرد است.
عنن بودن مرد یعنی مردی که توانایی عمل زناشویی نداشته باشد که در این صورت با ف
 
ﺯﻧ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ  ﺭﺳﺪ ﻭ ﺮﺳﺪ: ﺁﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟!
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻪ ﺷﺪﻩ ﻪ ﺍﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣ ﺮﺳ؟!
ﺯﻥ
ﻔﺖ: ﻣﻦ ﺑﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ سه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗ ﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭ ﺑﺎﻓﺘﻪ، ﺑﻪ
ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣ ﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍ ﺑﺮﺍی ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻨﻢ،ﻪ
ﻧﺎﻬﺎﻥ ﺮﻧﺪﻩ ﺍ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭ حالا ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑ ﻮﻝ ﻭ
ﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍ
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندواندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردندباده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمالکه در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
ادامه مطلب
منی که بار سفر بسته بودم از آغازنگاه خویش به در بسته بودم از آغازبرای سرخی صورت به روی هر انگشتحنای خون جگر بسته بودم از آغازمنم شبیه ولیعهد شاه مغلوبی که دل به مال پدر بسته بودم از آغازهنوز در عجبم که امیدوار چرابه هندوانه ی دربسته بودم از آغازبه دوستان خود آنقدر مطمئن بودمکه روی سینه سپر بسته بودم از آغازبه خاطر نپریدن ملامتم نکنیدکه من کبوتر پربسته بودم از آغازعجیب نیست که با مرگ زندگی کردمبه قتل عمر کمر بسته بودم از آغازاگر چه آخر این ق
پنج ماه عقدم وهمسرم میگوید که هیچ حقی برای دریافت نفقه ویا پول توجیبی ندارم و اجازه سرکارنرفتن هم نمیدهد و انتظار دارد که نیازجنسیشو بموقع برطرف کنم. من هنوز در خانه ی پدرم هستم...✅ پاسخ دوست عزیز،نفقه زن به صراحت ماده ۱۱۰۲ قانون مدنی که بیان می دارد: همین که نکاح به طور صحت واقع شد روابط زوجیت بین طرفین موجود و حقوق و تکالیف زوجین در مقابل همدیگر برقرار می شود. پرداخت نفقه پس از زوجیت و در واقع همان اجرای صیغه عقد برقرار می شود. به عبارتی دیگر
دعای روز بیست‌وششم ماه مبارک رمضان
تلاش انسان در زندگی دنیا در هر مسیری که واقع شود، همچون بذری است که نتیجه کشت آن‌را خواهد دید؛ چراکه به تأکید قرآن کریم، برای انسان بهره‌ای جز سعی و کوشش او نیست. در روزهای پایانی ضیافت الهی چه نیکوست که انسان از خداوند طلب نیکی کند تا تلاش‌های او در راه بندگی را قبول فرماید و تلاش‌هایش در مسیر معصیت را ببخشاید.پس ای خدای مهربان! در این روز تو را به زبان روزه‌داران، چنین می‌خوانم: «اللهمّ اجْعَل سَعْیی
تو هم ما رو در حالت "استخوان در گلو" و "خفه‌خون گرفته" دوست داری انگار. باشه! مگه جز اینم میتونم بگم؟ مگه اصلا چیزی میتونم بگم؟!
زود "مرا به من باز دادند" خیلی زودتر از اونکه مسیری که شروع کردم حتی به شکوفایی و باروری برسه. اول کار گفتن بردار برو نبینیمت!
زمستان بود.
حس می‌کردم قلبم دارد بزرگ می‌شود.
انکارش می‌کردم و بقیه بیشتر اصرار می‌کردند. با دست نشانم می‌دادند و می‌گفتند ببینید قلبش بزرگ شده... بیشتر می‌تپد...
چندماه طول کشید تا قبول کنم که راست می‌گویند...قلبم بزرگتر از همیشه شده است.
خوشحال بودم، با همیشه فرق کرده بودم، بیشتر از همیشه خودم بودم.
بزرگ بود... انقدر بزرگ که وقتی در قلبم جای گرفت، قلبم اندازه‌ش نبود و زد بیرون... 
کم‌کم اما اذیت می‌کرد، انقدری بزرگ شده بود که دیگر از باقی
دختر عزیزم
همیشه دوستت داشته و دارم و عاشقت هستم
دلم میخواد این متن همیشه یادت بمونه .
جایی که باید ببخشی راحت ببخش ...
گذشت کنی
دیگران رو به حال خودشون بگذاری
بزرگمنش باشی نه متکبر 
کم مقدار نباشی ولی ارزشمند
تحصیل کرده ای با اخلاق
متفاوت با خیلی ها
دوست داشتنی تر
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
 عزیزم ...
         وقتى می شود دقایق عمرت را با آدم هاى خوب بگذرانى، چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایى کنى که با دل هاى کوچکشان مدام درگیر حسادت ها و کینه ورزى هاى
جرات راه رفتن توی تاریکی رو داشته باش ...
 
× به آسمون نگاه کردم چه قدر رنگش مبهم بود 
انگار رنگی نبود 
چراغ ها بودن 
خیابون ها بودن 
همه چیز بود و منم بودم 
فقط بودم 
بدون هیچ فکری 
خالی 
بودم 
بودم و نباید از بودنم می ترسیدم 
اون من بودم! 
 
× هر آااادمی هررر آدمیی یه نقطه ضعف عجیب و مهلک داره که می تونه کله پاش کنه. 
منم همینطور! 
 
 
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندواندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادندچه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شب قدر که این تازه براتم دادندقدر این سحر ها را بدانیدیک فضای معنوی و یک سفره معنوی پهن شده تا برای آخرت ذخیره کنیمدر این ماه شیطان در غل و زنجیر استماه مبارک رمضانالذی انزلت فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقانالتماس دعا داریم در این سحرهای نورانی برای شفاء مریض ها . رفع بلاها و بیماری ها و آمرزش اموات.و گشایش امور.دوش مرغی به صبح م
 
در مراسمی، سخنران از ویژگی های اهل ایمان می گفت و توجه می داد به سیره حضرت رسول(ص) به ویژه بر این نکته تاکید داشت که پیامبر اکرم از بس گوش می دادند به حرف مردم و خوب گوش می دادند، ایشان را به همین صفت “اذن” می گفتند اما به رفتار خودمان که می رسید می گفت ما همه زبانیم، “زبان”! چند برابر این که بشنویم و بخوانیم، حرف می زنیم و باز هم حرف می زنیم. او از ضرورت ندیدن در برخی شرایط می گفت و به صفت ستار بودن حضرت خداوندگار، اشارت داشت اما ما می پنداریم
ملتی که بانوانش در صف مقدم برای پیشبرد مقاصد اسلامی هست آسیب نخواهد دید. ما دیدیم، که زن در این نهضت چه کرد... خون دادند، کشته دادند، به خیابان‌ها ریختند، نهضت را پیروز کردند. مردها به تَبَع زن‌ها در خیابان‌ها می‌ریختند. تشویق می‌کردند زن‌ها مردان را. (خودشان در صف‌های جلو بودند) ما نهضت خودمان رامرهون زن‌ها می‌دانیم.
سلام عزیزای دلم،
امروز از پایان یه دنیا و شروع دنیای جدید براتون حرف میزنم.راستش دیگه از مدیریت خسته شده بودم .یه روز یه ایمیل به دستم رسید که تو دیگه مدیر نیستی منم که تمام زحمات این چند وقت رو بی ثمر دیده بودم از این تصمیم بدون قید و شرط استقبال کردم .کاش میتونستم متن ایمیل رو براتون کپی کنم تا بفهمید آدمها چه طوری کارهای غلط رو توجیه میکنند .بعد از چند روز مدیرعامل صدام کرد و گفت حقوقت خیلی زیاده یه کاری کن که ارزشش رو داشته باشی ومن  نمیتون
دیوان شمس را گذاشته بود توی دست هایم، زل زده بود به چشم هایم، با لبخند برایم از مولوی خوانده بود.سرم را انداخته بودم پایین، خواندش که تمام شده بود، لبخند هول هولکی تحویلش داده بودم، چند تا ده تومنی گذاشته بودم روی میز؛ دیوان را بغل زده بودم و پا تند کرده بودم.
تا خانه یک ریز غر زده بودم به جانم که مثلا چه می شد ؟ سرم را بلند میکردم؛ زل میزدم توی چشم هایش.لبخند میزدم.قشنگ به خواندنش گوش میدادم.من هم برایش میخواندم.حرف میزدم.تعریف و تمجید میکردم.
سلام یه لحظه یاد آهنگ حضرت شایع افتادم، که میگفت،من اخراجی نیستم،، پسر حاجی نیستم، نمیدونم همین بود یا چیزه دیگه،ولی میدونم پسر حاجی نیستم چون پولشو نداشتیم که بفرستیمش، اگه هم داشتیم نمیذاشتیم بره آخه با این کار عمو حسن همه ملت مستحق شدن، بهرحال پسر حاجی نبودیم،ولی انگار اخراجی هستیم، از زندگی،از خوشی،همین که یه ذره حالمون خوب میشه،یکی میاد میرینه
ادامه مطلب
بالاخره روزهای متوالی غصه خوردن معدمون رو باز ناراحت کرد 
و وقتی معده درد می گیرم دیگه همه چی فراموش میشه و فقط معده 
خیلی حالم بده ,من مستحق این درد کوفتی نیستم
باید برم پیش پزشک .
وبنیامین حالش خیلی بده,  خیلی دلتنگه خیلی داغونه 
نمی دونم چکار کنم بهتر بشه ....
کلا روز تعطیلی هاشو با گریه سپری می کنه...
من اینور دنیا غصه افزایش نرخ همه چی و بیکاری خودم و تنش محیط کار و و این اواخر درد معده  نمیزاره به عشق فکر کنم ...نمیزاره دلتنگ شم فقط ته قلبم یک
 "سال تحصیلی ۵۵ - ۵۴ دو سال بود به عنوان معلم استخدام شده بودم. محل خدمتم یکی از روستاهای دور افتاده سنندج بود. حقوق خوبی می‌گرفتم. بلافاصله پس از استخدام به صورت قسطی یک ماشین پیکان خریدم. در مسیرم از سنندج تا روستا و برعکس گاهی افرادی را که کنار جاده منتظر ماشین بودند سوار می‌کردم. بعضی‌ها پولی می‌دادند.

ادامه مطلب
تمامِ راه
فکر اتصال اندیشه ی آب به آینه بودم.
صحبتِ تو
نشناختنِ سر از پا بود،
من فکرِ فردای هنوز نیامده بودم!
قرار بود لباس های زمستانی ام
دست های تو باشند؛
باران زد و باد ریخت بر سرم خاکِ حنجره ها را،
قرار عاشقانه ی آب و آینه را،
من بهم زده بودم!چقدر به سنگ ها اعتماد هست؟
آیا هست؟!
کِنار هم، من هفت - سنگ را چیده بودم!
 
/.///-/
 اواخر دولت هاشمی رفسنجانی (سازندگی) تورم در قالب یک سیر صعودی به بیش از 49 درصد در سال 1374 رسید و مردم شعار می دادند:  
             رفسنجانی بی غیرت      موز و پیاز یه قیمت
‼️و باز پس از سالها همان مردم با تایید هاشمی به مهره او رای دادند تا دوباره موز و پیاز یک قیمت شود!
این است سرنوشت مردمی که از تاریخ درس نگیرند و حافظه تاریخی شان کوتاه مدت باشد
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم سرد میشد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی در کنار قلب عاشق شعله میزد در شرار آتش دردی نهانی نغمه من ... همچو آوای نسیم پر شکسته عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
امروز رفتیم پیش عزیزدلمون و بعدشم دور دور توی خیابون و نزدیک اذان مغرب که بود رفتیم کنار یه جوی آب نزدیک خونمون و کمی آرامش و انرژی از طبیعت گرفتیم.آخ که چقدر بوی پونه خوبه، حیف که ترسیدم و دست بهشون نزدمبعدشم که افطار و کارای خونهب دلش میخواد من جواب آره به درخواستش میدادم ولی من با هزار افسوس که همه چیز قضیه اکی هست بغیر.... غصه میخورم ولی به لباسایی که چند شب پوشیدم قول دادم و ازشونم قول گرفتم که حتما حتما حداکثر ۱۰ روزه میرم سراغشون و میپوش
اسلام، هر نوع تهدید علیه جان بی‌گناهان و امنیت عمومی را مصداق «محاربه» و مستحق مجازات شدید می‌داند. اسلام، جهاد علیه اشغال‌گران را واجب و مایۀ عزت خوانده است ولی «جهاد» روش دارد. جهاد قرآنی، کشتار بی‌گناهان نیست. اسلام به‌‌دنبال پیروزی غیراخلاقی، حتی بر دشمن بی‌اخلاق نیست. مبنا و هدف سیاست اسلامی، اخلاق و اخلاقی‌بودن است. 
حسن رحیم پور ازغدی 
هوادار داماش در ورزشگاه جایی نداشت، تیم شان به زمین نیامد. بازیکنان پرسپولیس از هواداران خواستند برای طرفداران تیم حریف جا باز کنند، هوادارن گوش ندادند و بازی لغو شد. اما نه. نه. برگردید بازی برگزار می شود و بیشترشان برگشتند
بازی تمام شد و حدود نزدیک 2 نصفه شب بالاخره کاپ قهرمانی را به برنده دادند. بچه که بودم برخی بازی های جام جهانی را این موقع شب دیده بودم اما این بار در کشور خودم و بدون اختلاف ساعت زمانی، نصفه شب فوتبال می دیدم
مضحکه ای به
از روزهای رفتنت پاییزتر بودم
از شمس های دیگرت تبریزتر بودم
باران اگر آنسوی شیشه داشت می بارید
این سوی شیشه بی هوا من نیز، تر بودم
یک شب اگر دستت به تار موی من می خورد
از نغمه ی داوود شورانگیزتر بودم
شاید اگر یوسف به قلبم فرصتی می داد…
از تیغ چاقوی زلیخا تیزتر بودم
شاید تمام چشم ها را کور می کردم
شاید که از قوم مغول چنگیزتر بودم…
یک مزرعه اندوه در من مانده… حقم نیست
من با تو از هر دشت حاصلخیزتر بودم
رسم بزرگی را به جا هرگز نیاوردی!
از هر کس و نا
بنام خدا
هرراهی رو که میری میبینی نمیتونی و تو؛ آدم اون راه نیستی!
نمیتونی مثل بقیه دوست و همراه داشته باشی، نمیتونی مثل بقیه عاشق باشی، نمیتونی تمرکز کنی حتی!حتی نمیتونی توی جمع خانواده ات خوش باشی!
هرراهی که میری، دری که تهشه رو به خودت وامیشه. تو تنهایی!بوی تنهایی میدی.انگار صدها سال تنها بودی که حالا جمع گریز شدی!
همه چیزو امتحان کردم تقریبا.دلم به هیچ چیز نمیتونه خوش باشه. بارها شده با دوستام رفتم بیرون و بهم خوش گذشته،اما توی راه برگشت ت
خبر تحصن
اعتراضی اعضاء جدا شده ی فرقه رجوی در آلبانی که در گام اول با گسستن بندهای ذهنی
این فرقه پا به دنیای آزاد و برون فرقه ای مسعود رجوی گذاشتند و حالا با جسارت و
از خودگذشتگی، خودشان را با سرکردگان جنایتکار این فرقه در آنداخته اند تا هم حق و
حقوق خودشان را از رجوی بگیرند و هم حق آن عده ی بزدل که فرار از آلبانی را به
ماندن و گرفتن حقشان ترجیح دادند و علیرغم بیرون آمدن از زندان این فرقه ذهن
بیمارشان هنوز آغشته به دروغ ها و خزعبلات رجویست مثل
ولید بن بسیح گوید میان راه مکه و مدینه همراه حضرت همراه حضرت صادق ع بودم پس سائلی آمد و چیزی در خواست کرد حضرت دستور داد باو چیزی بدان و سایل دیگری آمد آنحضرت دستور دادند و چیزی در خواست کرد حضرت دستورند چیزی باو نیز دادند سپس دیگری آمد دستور فرمود باو هم داده شود تااینکه سایل چهارمی آمد حضرت حضرت صادق ع فرمود خدا سیرت کند و برای او دستوری نفرمود  سپس رو بما کرد و فرمود آگاه باشید آگاه باشید هر اینه نزد ما هست چیزی که باو بدهیم میترسم مانند یک
ملتی که بانوانش در صف مقدم برای پیشبرد مقاصد اسلامی هست آسیب نخواهد دید. ما دیدیم، که زن در این نهضت چه کرد... خون دادند، کشته دادند، به خیابان‌ها ریختند، نهضت را پیروز کردند. مردها به تَبَع زن‌ها در خیابان‌ها می‌ریختند. تشویق می‌کردند زن‌ها مردان را. (خودشان در صف‌های جلو بودند) ما نهضت خودمان رامرهون زن‌ها می‌دانیم.
سخن بختیار در مستند ارثیه پدری
‏چرا ‎#رضا_شاه_روحت_شاد ؟
⛔️بحرین را به اعراب شوهر دادند
⛔️آرارات را به ترک ها هدیه دادند
⛔️اروند رود را به عراق پیشکش کردند
⛔️دشت ناامید را به افعانستان دادند
⛔️از سرچشمه رود هیرمند گذشتند
⛔️سیستان را به ریگزار تبدیل کردند
⛔️قرارداد ننگین سعدآباد را امضا کردند
‏⛔️ جدایی دهکده فیروزه را امضا کردند
⛔️کشور را در دو روز تقدیم متفقین کردند
⛔️گاز با قیمت پایین به اسرائیل صادر می کردند
⛔️وام های بلاعوض به کشورها هدیه می کردند
خدا ن
روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من وهمسر وفرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم
خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم.
درراه یکی از دوستانم به اسم 
ابانصررا دیدم و او را از فروش خانه باخبرساختم
پس دوتکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت : 
برو و به خانواده ات بده
به طرف خانه به راه افتادم 
در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت : این پسر یتیم و گرسنه است و ن
به نام خدای خاک‌های پاک :)
 من شنیدم یک جایی یک خانواده‌ای هست، که بعد از سه روز روزه‌داری، افطارشان را (به یکی مثل من) نیازمند دادند. 
من شنیدم یک جایی یک خانواده‌ای هست که مادرشان لباس عروسش را (به یکی مثل من) مستحق داد.
من شنیدم یک جایی یک خانواده‌ای هست؛ که پدرشان در رکوع نمازش انگشتر (به یکی مثل من) گدا داد.
من شنیدم یک جایی یک خانواده‌ای هست؛ که از قول پسر بزرگشان نقل شده:"کَرَم یعنی قبل از درخواست کسی به او ببخشی". 
من شنیدم یک جایی که خان
این مرکز، تحقیقی را روی 565 خانواده در سیاتل انجام دادند. نیمی از آنها به کودکان 3 تا 5 سال خود اجازه تماشای برنامه های آموزنده را به جای برنامه های پرخشونت دادند. نتیجه این کار با کودکانی مقایسه شد که والدین آنها به جای تماشای تلویزیون به آنها غذای سالم می دادند. در عرض شش ماه، هر دو گروه این کودکان نتایج امیدوارکننده ای داشتند. حتی گروهی که برنامه های آموزنده تماشا کرده بودند تغییر رفتار بهتری از خود نشان دادند.
خواندن ادامه مطلب در مرکز خدما
در رثای امام حسین علیه السلام جنیان نوحه سر دادند و آسمان خون بارید (به روایت اهل تسنن)
محب الدین طبری عالم بزرگ اهل تسنن روایت کرده است:
عن أم سلمة، قالت: لما قتل الحسین ناحت علیه الجن ومطرنا دما.
ام سلمه (رضوان الله علیها) گفت: آن هنگام که حسین (علیه السلام) را کشتند جنیان در عزای او نوحه سر دادند و از آسمان باران خون بارید.
ذخائر العقبی، تالیف محب الدین طبری، جلد ۲، صفحه ۱۷۲، چاپ دار الکتاب الاسلامی
امام صادق ع راجع بقول خدای عزوجل 273 سوره 2 بهر که حکمت. دادند خیر بسیاری دادند و فرمود مراد بحکمت اطاعت  خدا ومعرعت امام است 12 در باره قول خدای تبارک وتعالی 123 سوره 3 ایا کسبکه مرده بود و ما اورا زنده کردیم وباو نوری دادیم که میان مردم راه رود فرمود مرده کسی است که بچیزی معرفت نداشته باشد و نوریکه با ان میان مردم راخ رود امامی است کخ از او پیروی میکند واینکه فرماید  پمانند کسی است کخ دد ظلمات باشد ونتواند از ان بدر رود کسی است که امام رانشناسد
 اواخر دولت هاشمی رفسنجانی (سازندگی) تورم در قالب یک سیر صعودی به بیش از 49 درصد در سال 1374 رسید و مردم شعار می دادند:  
             رفسنجانی بی غیرت      موز و پیاز یه قیمت
‼️و باز پس از سالها همان مردم با تایید هاشمی به مهره او رای دادند تا دوباره موز و پیاز یک قیمت شود!
البته از اتاق فرمان اشاره کردند که قیمت پیاز با خلق یک حماسه تاریخی قیمت موز رو هم رد کرده
این است سرنوشت مردمی که از تاریخ درس نگیرند و حافظه تاریخی شان کوتاه مدت باشد
پزشکان آمریکایی برای اولین‌بار، تکنیک قدرتمند ویرایش ژن را در افراد مبتلا به سرطان مورد آزمایش قرار دادند. این آزمایش که هدف آن ارزیابی بی‌خطر بودن تکنیک مذکور بود، گامی در مسیر هدف نهایی ویرایش ژن به‌منظور کمک به سیستم ایمنی بیمار برای مبارزه دربرابر سرطان است.
ادامه مطلب
"پدرم به من نصیحتی کرد، که هنوز در ذهنم میچرخد، گفت: هر وقت میخواهی از کسی ایراد بگیری، یادت باشد همه ی مردم دنیا شانسی را که تو داشتی، نداشتند..." *
خیلی جمله ی سنگینیه به نظرم... این روزا خیلی بهش فکر میکنم و تا میام به کسی ایراد بگیرم، یادش میفتم...
برای همین به نظرم هیچ کس مستحق حرف و ایراد نیست.. حتی اونی که به نظر ما ظالمه! همون فرد اگر تو یه خانواده و شرایط دیگه ای بود میتونست اینجوری نباشه!!
برای همین بعضی وقتا فکر میکنم جهنم خیلی خلوته! شایدم
چکیده
پـاسـداران بـرجسته انقلاب اسلامی برای خدا اخلاص داشتند. از هر فرصتی برای ذکر خـدا بـهـره مـی بردند، به نماز اول وقت اهمیت می دادند و به قرآن مجید عشق می ورزیدند. آنان به فهم حدیث اهمیت می دادند، از قوانین نظام اسلامی اطاعت می کردند، به رهبری عشق مـی ورزیـدنـد و پـرداخـت خمس را جدی می گرفتند. پاسداران برجسته انقلاب اسلامی در رابـطـه بـا انجام وظایف شغلی خود با جدیت عمل می کردند. به شناسایی دقیق هدف اهمیت مـی دادنـد. بـا نـیـروهـای خـود
حق ریشه یا حق زارعانه در قانون مدنی
در قانون مدنی عقودی به نام مزارعه و مساقات وجود دارد. مقنن در مادۀ 518 قانون مدنی عقد مزارعه را چنین تعریف داشته است: مزارعه عقدی است که به موجب آن احد طرفین زمینی را برای مدت معینی به طرف دیگر می دهد که آن را زراعت کرده و حاصل را تقسیم کنند.
مواد قانون مدنی در خصوص عقد مزارعه:
مادۀ 519- در عقد مزارعه حصۀ هر یک از مزارع و عامل باید به نحو اشاعه، از قبیل ربع یا ثلث یا نصف و غیره معین گردد و اگر به نحو دیگر باشد احکام
آرزودارم که امشب مملو ایمان شوم/سربلنددرعبادت بنده رحمان شوم/درتجلی حقیقت عاشق کوی وصال/مستحق لطف ایزد شامل احسان شوم/بادعاتانیمه شب گلشنی ازمعرفت/ازدوچشم اشکبارم دیده ی باران شوم/عاشق براهل بیت مصطفی گردیده ام/آرزو دارم که من هم جمله یاران شوم/باولایت محوری هامیشود تاعرش رفت/عامل بر درسهای عترت وقرآن شوم/جمعه ماه رجب را میشود سوی کمال/درحریم حضرت حق اندکی مهمان شوم/شوروحال در عبادت بابصیرت رهگشاست/یک قدم اندرتجلی جلوه انسان شوم/آرزو دا
میفرستم به تو پیغام پس از هر پیغام!پاسخت مثل نجات پسری از اعدام !
مثل یک‌ طفل زمین خورده‌ء بازی بودم!قبل تو خسته و با عشق موازی بودم!
مثل سیگار خطرناک ترینت بودم!خودکشی بودم و هولناک ترینت بودم!
مثل حالِ بَده " ماه دل من بیداری؟"مثل زوری شدنِ "بنده وکیلم؟ آری!"
مثل مردی که شبی در تو وطن میگیرد!یک شب آخر منِ تو در تنِ من میمیرد!
نکند موی مرا دست کسی شانه کند؟خاطره جان مرا خسته و دیوانه کند؟
نکند جان مرا باد به یغما ببرد؟نکند بوی تو را باد به هر جا ب
 
"احسان را از مستحق آن دریغ مکن، آنگاه که انجامش در توانِ دست توست."
 
امثال سلیمان، باب 3، آیه 27
 
کتاب امثال سلیمان یک از کتب شعری عهد عتیق می باشد که سراسر کلمات حکیمانه است. 
باب 3 با عنوان "خوشا به حال کسی که حکمت را بیابد" باب بسیار زیبایی است. این باب از موضوعاتی همچون مهربانی، راستی، سلامتی، توکل بر خدا، تکریم خدا، سعادت، امنیت، شادمانی و برکت سخن به میان می آورد.
 
کافی است که راحت
توی رختخوابت دراز بکشی .
دنیای بی عدالتی است :
اگر قبولش کنی
شریک جرم میشوی،
اگر عوضش کنی جلاد می‌شوی.
بوی گند زمین تا آسمانها رفته است.
شیطان و خدا
#ژان_پل_سارتر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر...
امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را  تصحیح می‌کرد...
آن هم نه در کلاس،در خانه...
دور از چشم همهاولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...
نمی‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان،  هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...
فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه‌ها برگه‌هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده‌اند به جز من...
به جز من که از خودم غل
پیش‌تر فکر می‌کردم مرده‌ام. فکر می‌کردم کفِ مرکزی ترین نهان‌گاهِ جسمم، جسدی بوگرفته از قرن‌ها رها شدَه‌ست از روشنا یی که در خردسالی ذبح شد. از وقتی یادم می‌آید، این‌طور بود. از وقتی یادم می‌آید، می‌دانسته‌ام حالم خوب نیست و وقتی می‌دانی حالت خوب نیست که زمانی را زنده بوده باشی، زمانی را حالت خوب بوده باشد و آن را به نحوی به خاطر داشته باشی. درست به خاطر نیاوردم هرگز اما جای احساساتِ خوب را من از بس خاراندم، زخم شد.
حالا اما مدتیست که
من می‌دانستم که عوض شده‌ام. می‌دانستم که تغییراتی در من ایجاد شده که مرا تبدیل به انسانی جدید کرده‌است. و می‌دانستم که این تغییرات پایانی‌ام نیست. هر روز با مواجهه با هر مسئله‌ی کوچک و بزرگی، کارایی مغزم را می‌سنجیدم و خودم را در شرایط گوناگون امتحان می‌کردم.من عوض شده بودم و از این بابت خوشحال بودم. کنترل زندگی‌ام را در دست داشتم و در حال ساخت دنیایی مطابق میلم بودم. معرکه بود.
امروز زنگ زدم به مدیر ساختمان‌مون تا برای اجاره‌ نامه‌ی جدید ازش تخفیف بگیرم اما نهایتا موفق نشدم. نیم ساعتی با طرف کلنجار رفتم و هر چه در چنته داشتم رو کردم اما نتوانستم که قانعش کنم تا کمی بیشتر به ما تخفیف بدهد. پر از حس بد بودم. تلاش مذبوحانه‌ای که کرده بودم و بعد هم وسط صحبت‌هام این و آن را مثال زده بودم که پس چرا به فلانی تخفیف دادید و این کار بشتر حالم را بد کرده بود. انگار تمام مدت داشتم ادای کسانی را در میاوردم که دور و برم زندگی میکن
خدایا! کوچکتر، حقیرتر، به دردنخورتر از من بنده‌ای داری؟! دورافتاده‌تر و پرت‌تر و ... حیف‌نون کامل.. من در عجبم که تو کار بی‌حکمت که نمیکنی، خلق این موجود بی‌ارزش ز چه رو؟ بود و نبودش نه فرقی میکنید، یعنی ببین فاجعه را که نه اینکه یک طرف بچربد بر آن یکی، تساوی کامل و حتمی و قطعی است، وجوده کالعدم... بیحاصلتر از من، بیچاره‌تر از من.. حیف این نان و آب که در اسید معده او هضم میشود و لباسی که در تن او مندرس میشود... حیف حیف... حیف... بیچاره آنان که گرفتا
خدایا! کوچکتر، حقیرتر، به دردنخورتر از من بنده‌ای داری؟! دورافتاده‌تر و پرت‌تر و ... حیف‌نون کامل.. من در عجبم که تو کار بی‌حکمت که نمیکنی، خلق این موجود بی‌ارزش ز چه رو؟ بود و نبودش نه فرقی میکنید، یعنی ببین فاجعه را که نه اینکه یک طرف بچربد بر آن یکی، تساوی کامل و حتمی و قطعی است، وجوده کالعدم... بیحاصلتر از من، بیچاره‌تر از من.. حیف این نان و آب که در اسید معده او هضم میشود و لباسی که بر تن او مندرس میشود... حیف حیف... حیف... بیچاره آنان که گرفتا
هنوز برای حرف زدن وقت دارم . میدانم که میشود برگردم ، حرف هایش را دوباره بخوانم ، بغضم را ول کنم و از احساسم دفاع کنم . احساسی که در تمام طول بحث خودش را به حصار تنم می کوفت ومیخواست بیاید بیرون و همه چیز را درست کند .. 
و من گویی کودک ناآرامم را در دست گرفته بودم و سعی داشتم جوری که جیغ نکشد و قهر نکند به او بفهمانم که نمی شود بچه ! دارد می گوید که نمیخواهدت ! وجود تو را انکار میکند ! می گوید او را به بازی گرفته ای ! 
با آن چشم ها‌ آنطوری نگاهم نکن . 
ت
روز به روز حالم بهتر میشه و وقتی دارم کار میکنم، به شدت امید دارم.
تمام زندگیم دنبال هدف بودم، از بیهوده بودن بیزار بودم و مدتها افسرده بودم و داشتم فرسوده میشدم... حالا اما هر روز مطمئن تر میشم که چیزی رو که میخواستم پیدا کردم بالأخره.
هر لحظه کار کردن برام شده لذت، امید، انگیزه، اشتیاق، علاقه...
هفت سالم بود.بار اولی بود که میخواستم به یک استخر بروم.هیجان زده بودم.از شب قبلش هزار جور خیال بافی می‌کردم.هیچ ذهنیتی از شنا کردن نداشتم.شاید فقط آن را در کارتون ها دیده بودم.ولی با این حال عاشق شنا بودم.قرار بود از طرف مدرسه به استخر برویم.یک اردوی بینظیر.به خصوص برای منی که تا به حال استخری از نزدیک ندیده بودم.پدرم معاون مدرسه بود.قرار بود او نیز همراه ما بیاید.
ادامه مطلب
عذری نعمتی را شوهرش دیشب بعد از مستی کتک زده بود، صورتش سیاه و کبود بود و حال و حوصله حرف زدن هم نداشت . هی مینوشت و کاغذ ها را مچاله میکرد. کاغذ های مچاله را آرام باز کرده بودم، پیچیده بودم دور مریم ها و از دفتر زده بودم بیرون. بوی مریم ها توی آسانسور پیچیده بود و صدای عذری توی سرم.
اگــــرچه نزد شما تشنه ی سخن بودم
 
آنکه حرف دلـــــــش را نگفت ، من بودم
 
دلــــــم برای خـودم تنگ می شود ، آری
 
همیشه بی خبر از حــال خویشتن بودم
 
نشد جــــواب بگـــــــیرم ســلام هایم را
 
هــــر آنچــــه شیفته تر از پی اش بودم
 
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را؟
 
اشاره کنم انگار کـــــــــــــــوه کن بودم
دوست داشتم الان که سی سالم شده قد بلند و لاغر بودم که تنها زندگی میکردم صبح ها زود می دویدم، انگلیسی و فرانسه بلد بودم، کتاب میخوندم، با شورت توی خونه لخت می‌گشتم سیگار گوشی لب م، برنامه نویسی مدرک مو گرفته بودم و از زندگی م لذت می‌بردم! اما الان هیچی به خواست دیگران و پای چلاق م تغییرش نه داد
به خاطر این امتحان چند روز بود که درست و حسابی نخوابیده بودم و نفس نکشیده بودم و نشسته بودم فرق شتر بنت مخاص و بنت لبون و...را برای اولین بار تو زندگیم حفظ کرده بودم  ......وقتی به خونه برگشتم چراغ ها خاموش بود ...دوش گرفتم و موهای خیسم  را کنار شوفاژ رها کردم و خوابیدم .چشم هایم را بستم ...مادرم پیام داد ..خوب شد امتحانت ..پدر برایم شیرینی خریده بود...فکر کردم برای همیشه با تمام ناراحتی هایی که از هردو دارم ...هنوز  و برای همیشه دوست شون خواهم داشت بدون
نمیدونم چرا اصلا حس و حال وبلاگ نیست دیگه
انگار حوصله حرف زدن هم ندارم
دلم میخواد یه پست بلند بالا بنویسم از ادم های مذهبی گله کنم
اما حسش نیست، فقط تو یه جمله بگم خلاصه همه حرص هام و!!!
اگر جامعه شما رو بعنوان یه ادم مذهبی میشناسه، کاری کنید که زینت دین باشید! کارهای شمارو پای دین میذارن ملت!!!
اعصابم یکم خورده این روزها!!!!
از روز عرفه یه بغض سنگین مونده تو گلوم
صبحِ روز عرفه دوسانس استخر بودم(مجبور بودم) از 9و نیم تا 1تو اب بودم بعد هم نیم ساعت جک
بدین وسیله سفر من تمام میشود.
حس میکردم بدترین قسمت سفرم امروز باشد، اما تبدیل به شیرین ترین خاطراتم شد. چون با اتوبوس برگشتم و بلیت قطار و هواپیما نبود و نمیشد. خیلی شکار بودم. اما به غیر اذیت های خود اتوبوس، دو خانواده اصفهانی کنارم بودند. هر دو هم یکی یک مادربزرگ همراهشان داشتند. این میگفت تو مثل بچه ام میمونی، اون میگفت تو مثل بچه ام میمونی...
خلاصه که آنقدر کیک و چایی و تنقلات به خوردم دادند و خندیدیم که الآن فکر کنم ده کیلو اضافه کرده ام و
خودتان را میزان قرار ندهید که هر کسی با من خوب است؛ خوب است و چون با من بد است؛ بد است.
 "امام خمینی (ره)"

حدودا سه چهار سال پیش بود که عصر رفته بودم از مغازه‌‌ای خرید کنم. تلوزیون با صدای قابل شنیدن روشن بود که داشت سخنرانی امام‌خمینی را پخش می‌کرد و چنان مجذوب این جمله شدم که یادم موند. 
یه چیز جالب دیگه: داشت یادم می‌رفت که این پست رو هفته پیش هم منتشر کرده بودم و به محض انتشار سه تا از دنبال‌کننده‌هام انصراف دادند. حالا چرا، خدا داند...
✨✨خدای خوش حساب✨
شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند.
آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.***تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی،چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟***تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟
شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر
بچه که بودم فکر کنم دوم سوم ابتدایی بودم. یه بار یادمه با داداشم دعوا کردیم و از اونجایی که تو دعواهای شدیدمون کتک کاری هم داشتیم:))) در نتیجه حرصمون خالی میشد و بعدش سریعا آشتی میکردیم و دوباره بگو بخند
ولی اون روز نمیدونم چطور شد که کتک کاری رخ نداد و جالب اینجاست که بعدشم آروم بودم ولی انگاری یه نفر منو به سمت این کار میکشوند،چه کاری؟این کار:
ادامه مطلب
باورم نمیشه دارم چیکار با خودم میکنم
باورم نمیشه با خودم چیکار کردم
بخدا من خیلی خوب بودم
من یه فرشته بودم
 
*******
 
الان باد خنک از پنجره خورد بهمو منو برد به اون گذشته های نه خیلی دور که من خیلی خوب بودم
بخدا بخدا یه فرشته بودم
 
باورم نمیشه
چی شد واقعا
شب بود و کنار جوی تنهایی ها
من خسته ترین آدم دنیا بودم
در سیل عظیم خاطره غرق شدم
وابسته ترین آدم دنیا بودم
شب ، پر زد و در خط افق روز آمد
من بودم و تنهایی و چشمِ خوابم
خورشید کنار من نشست و من باز
ماندم چه بگویم تز دل بی تابم
روزم به سر  آمد و دوباره شب شد
اما من آزرده به نور آغشته
هرشب که دوباره آمد و روز شده
داغ و غم من مثل خودش یخ بسته
من خیلی گریه کرده بودم،سرمم بالا گرفتمو گریه کرده بودم،به زمین زمان فحش داده بودم و بی قرار شده بودم،برای از دست دادنای بی معنی برای درجا زدنای تکراری برای حسای مزخرفی که بی وقت به سراغم اومده بودن،برای تکه های جدای روحم برای خلا های طولانی،برای یه دختر تنها بودن(عجیبه آدم تنها بودن با دختر تنها بودن فرق داره حس بی پناهیش بیشتره) اما اگه همه ی اون مچاله شدن ها لازم بود تا منِ الان ساخته بشه میتونم کم کم دوسشون داشه باشم
تلخم
امروز کتابخونه ملی بودم و اینترنت اونجا وصل شده بود. با س کمی حرف زدم و گویا نگران و دلتنگ بود کمی. تلخم برای این تبعیض، برای این قطره چکانی وصل کردن اینترنت، برای نفهم بودن ج‌ا که نمی‌فهمد مردم درد دارند که اعتراض می‌کنند. این مردم چیزی برای از دست دادن ندارند. حالا تو بیا ۱۰۰ نفر را بکش و ۱۰۰ها نفر را دستگیر کن. زندان با زندان فرقی دارد؟ ما همه در زندانیم، زندانی بزرگ، زندان ج‌اا.
آه که این وضع سامانی ندارد. این کشور وطن نمی‌شود. ناچار
چشم هایم مدام به دنبال زیبایی ها میگشت
از وقتی دوربین دست گرفته بودم عادت کرده بودم به بادقت نگریستن در پدیده ها
این پدیده ها گاه جاندار بودند و گاه بی جان
اما هرگز چیزی به آن زیبایی ندیده بودم...
 
وقتی دیدمش چند صباحی چشم هایم به دنبالش راه افتادند سپس قدم هایم و پس از آن دلم....
دیگر آن سراپا پوشیده در سیاهی را از دور هم که میدیدم میشناختم؛ از توازن گامهایش و از نجابت نگاهش
 
هرقدر که او نجیب بود من سرکش شده بودم
و هرقدر سکون صدایش بیشتر می‌شد
مدافعین سلامت برعکس مدافعین حرم، دشمن را رصد نکردند و در همان جا دفن ننمودند! بلکه  گذاشتند تا دشمن به خانه بیاید، و همه را از بین ببرد! و با فکر قرنطینه، گفتند تقصیر با مردم است. یعنی حداقل دو خصوصیت ضد انقلابی داشتند! موقعی که باید نگهبانی می دادند، در خواب بودند و موقعی باید تنبلی را به گردن بگیرند، همه تقصیر ها فرافکنی کرده به مردم نسبت دادند. حالا بگذریم از اینکه آن را منبری قرار دادند، تا هرچه فحش ناگفته و در دل داشتند را، نصیب امامان و ح
تا سحر بیدار بودم و ۵ صبح خوابیدم...ساعت ۱۲ بیدار شدم و توی رخت خواب داشتم با گوشی بازی میکردم...
اهنگ اقامون جنتلمنه از استاد ساسی هم گذاشته بودم پخش میشد....
توی حال و بی حال بودم که چشمام دوباره بسته شه...
گوشی زنگ زد و من چسبیدم به سقف...
یک دوستی که خیلی باهاش رودربایستی دارم دعوتم کرد به شام برای هفته دیگه...
و چنین شد که من ۱ ساعت بعد اماده و لباس پوشیده رفتم بیرون...
نمیشه دست خالی رفت...
تمام مدت توی خیابون چشمم رو بستم که ویترینا رو نبینم...
مگه م
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه خار مغیلان بودم
زنده می‌کرد مرا دم به دم امید وصال
ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم
سعدی از جور فراقت همه روز این می‌گفت
عهد بشکستی و من بر سر
دوست داشتن تو دنیا رو جای امن تری میکرد. دوست داشتم چون مثل همیشه خودخواه بودم. دوست داشتن تو رو دنیا رو جای امن تری می‌کرد. باعث میشد نترسم. دوست داشتن تو گرمم می‌کرد. باعث میشد حس نکنم تنهام. حس نکنم پناهی ندارم. که نصفه شب یارو چرت و پرت می‌گفت و به تو پناه آورده بودم. پناهم دادی و بم گفتی نترسم، که هیچ تقصیری ندارم و طرف لاشیه. دوست داشتن تو دلمو گرم می‌کرد. خودخواه بودم، میخواستم دوسم داشته باشی که دووم بیارم. که آدمی رو داشته باشم که براش
وحشت زده از خواب میپرم. نه نفس زنون اما، فقط چشام رو وا میکنم و خداروشکر میکنم که خواب بودم. خواب دیدم که رفتم مهدکودک دنبال بچه م و اونا بهم یه عروسک تحویل دادن به جاش. و من بی تاب، خیلی بی تاب دنبالش میگشتم توی خواب. بچه ی نداشته طفلکی من
حالا طبق روال چند شب گذشته روی کاناپه خوابیدم و زل زدم به سایه بزرگ لوستر روی دیوار، خونه بوی ملایمی از دارچین داره، عود دارچین روشن کرده بودم سر شب. مرور میکنم با خودم، چای خورده بودم. یک جلسه اطفال خونده بود
ساالها پیش، به یک بازی آنلاین به اسم جنگ خان‌ها یا خانوارز اعتیاد پیدا کرده بودم که نمی‌دانم هنوز هم هست یا نه، اما آن روزها اعتیادم به قدری شدید بود که حتی یکی از امتحانات آخر ترم دانشگاه را هم از دست دادم، چون با روز آزاد شدن قلعه‌ها مصادف شده بود و صرف عملیات قلعه‌گیری هم حدود 5،6 ساعت طول می‌کشید، بنابراین نه تنها تمام شب را بیدار بودم، بلکه سر جلسۀ امتحان نرفتم و آن درس را هم حذف شدم.
در گروه یا آن‌طور که می‌گفتیم، قبیلۀ ما، افراد تباه
بالاخره نقاشی اش تمام شده بود و بوم بزرگ را به زحمت روی دیوار نصب کرده بودم. تصویرش تمام دیوار پذیرایی را پر کرده بود. چند قدم عقب رفته بودم و با دقت به نتیجه ی کارم نگاه می کردم؛ برش های تکه تکه شده از فرش و گلیم های دستباف، با رنگ های لاکی و اناری... همین طور به ترکیب بندی هر قطعه نگاه می کردم و از خودم متشکر بودم؛ "خوب کار کردیا!... آفرین!!" یکباره اما نمی دانم چطور سوراخ کوچکی از وسط بوم باز شد و جثه ی ریز و نحیف یک گنجشک از آن بیرون زد. گنجشک ِبیخی
◀ماجرای دختر آبی از آن قرار هست که گویا او را به ورزشگاه آزادی برای دیدن بازی فوتبال استقلال راه نداده اند.اما این یک دروغ محض هست و این دختر که از بیماری روانی و افسردگی شدید رنج میبرد مرتکب خود سوزی شده هست.اما به علت جراحات بیش از حد جان خود را ار دست می دهد.دلیل بازاداشت وی، فحاشی به مامورین نیروی انتظامی بود که شش ماه جبس برایش بریده اند.با این حال بعضی ها چون سلبیرتی ها و رسانه های فارسی زبان بیگانه تا توانستند به روی این قضیه مانور داد
دراز کشیده بود رو تخت، زانوهاش رو جمع کرده بود.
نشسته بودم کنارش دستم رو حلقه کرده بودم دورِ پاش، حرف میزدیم.
حرفم تموم شد، سرم رو گذاشتم رو زانوش همینطوری نگاش میکردم
خندید
دستاش رو از هم باز کرد.
رفتم بغلش
اولین بار بود خواب نبودم و بغلم کرد.
یادم نمیره هیچوقت
تکراری نمیشه هیچوقت
.
.
گفته بودم بمونه برا روزای دلتنگی،
فکر نمیکردم انقدر طولانی بشه..
میگفتن توقعم از دوستی زیاد بوده. زیاده. آره که بود. سیزده سال تو چندصدتا کتاب دنبال واژه دوست گشته بودم. ورق زده بودم و خیال پردازی کرده بودم. یه موجود پرفکت ساخته بودم و تو! تو! توی لعنتی که الان ازم متنفری از خدات بود که اون باشی. پس وانمود کردی که بودی و وقتی ماسکت شکست هردومون شکست خوردیم. وقتی سعی کردیم خورده هاش رو جمع کنیم دستامون زخمی شد. زانو زدم جلوشون و سعی کردم جمعشون کنم وقتی داشتی سرم داد میزدی و ملامتم میکردی. اخرم یه لگد زدی به همش
 
زمانی می پنداشتم انسان بزرگی خواهم شد! شهرت برایم در اولویت نبود، اما سودمندی برای جامعه ، برای بشریت جزو اولین ملاک هایم بود! 
کمی گذشت و آن جامعه ای که برای سودمندی اش تلاش می کردم، تقلیل یافت به خودم و خانواده ام و دوستانم! 
خواستم طوری تلاش کنم که خانواده ام افتخار کنند به داشتنم، دروغ چرا؟ خواستم دوستانم ببینند موفقیتم را!‌‌‌ و مهم تر از این ها، خواستم وقتی به گذشته ام‌نگاهمیکنم، ببینم جایی 
 
اگر ایران تو را نداشت این همه بغضِ در گلو مانده ، این همه زخمِ بر جان خورده ، این همه داغِ بر دل نشسته ، این همه درد را کجا مرهم می گذاشتیم ؟
در میانِ غربت و نامردمانی ها کجا پناهمان می دادند؟
حضرت آرام و قرار اگر در این سرزمین نبودی ، توکه نه ، اما ما چقدر غریب می ماندیم ...
 
 
پ.ن
نویسنده این متن مژده لواسانی.
داشتم فکر می کردم کاش الان تو مشهد و حرم امام رضا بودم که این متن را دیدم و حالم را خیلی خوب کرد
9 شهریور 1397 - روز سوم - رنگارنگ(رنگی)
کما. توی کما بودم. نمی دونستم که از کجا می دونم. چیزی حس نمی کردم. چیزی نمی دیدم. شتیده بودم وقتی کسی توی کما میره، به همراهانش میگن باهاش صحبتت کنن، اون می شنوه ولی نمیتونه جواب بده. اما من هیچی نمی شنیدم. تمام شبانه روز خواب بودم و توی خواب راه می رفتم. اون ها تلاش کردن تا من رو از توی کما بیرون بیارن، اما دست هاشون جای اینکه من رو بالا بکشن، بیشتر و بیشتر به سمت پایین هل میدادن. می گن اگر توی مرداب بیفتی، دست و
داستان پشت پرده یک اکتشاف
تصویر پراش پرتو xاز بلور dnaتوسط روزالیند فرانکلین تهیه شده بود .
موریس ویلکینزِ فیزیکدان بدون اطلاع فرانکلین ، این تصویر را از اتاق کار فرانکلین برداشته و تحویل واتسون و کریک میدهد . 
آن‌ها براساس تصویر گرفته شده توسط فرانکلین، مدل مولکولی dnaرا ارائه می کنند. 
متاسفانه فرانکلین، براثر کار زیاد با پرتو xبه سرطان تخمدان مبتلا شده و فوت میکند
بعد ازفوت فرانکلین ، واتسون و کریک موفق به دریافت جایزه نوبل می شوند .
در کن
دعای روز نهم ماه رمضان و شرح آن
 
 
هر ظالمی که به جزای خودش می‌رسد، عبرتی است برای آدم که با دیدن آن می‌تواند خداشناس شود.
 
 
 
 
 
«اَللّهُمَّ اجْعَلْ لی فیهِ نَصیباً مِنْ رَحْمَتِکَ الْواسِعَةِ
وَاهْدِنی فیهِ لِبَراهینِکَ السّاطِعَةِ
وَخُذْ بِناصِیتی اِلی مَرْضاتِکَ الْجامِعَةِ
بِمَحَبَّتِکَ یا اَمَلَ الْمُشْتاقینَ»
«خدایا قرار ده برایم در این روز بهره‌ای از رحمت وسیعت و راهنمایی‌ام کن در این ماه به سوی دلیل‌های درخشانت و مرا
بهم‌میگفت:فلانی تو مخلصی
بارها ازت الگو‌گرفتم.
به اون‌ روزا فکرمیکنم، میگم مگه چجوری بودم که اینو بهم‌ میگفت؟
فکرمیکنم که چیکار کردم که گفت: منتظر شهادتت ام!
چیزی یادم‌نمیاد
نمیدونم چی بودم
کی بودم
حالا کجاام
چقد دور شدم‌از خودم
و شاید حتی خودش ندونه
نبودش، منو از یادِ من برد...
من خراب کردم
روحمو...
خودمو...
#جهت_یادآوری
#از_یک_رفیق
التماس التماس میکنم، دعام‌کنید.
ژانر فیلم : غم‌انگیز , رازآلود , اجتماعی
امتیاز فیلم : --
رده سنی : -
کارگردان : Katsuo Fukuzawa
نویسنده : -
بازیگران : Mansai Nomura, Teruyuki Kagawa, Mitsuhiro Oikawa, Ainosuke Kataoka
محصول کشور : -
تاریخ اکران : -
زمان فیلم : -
زبان فیلم : -
 
خلاصه داستان : داستان این فیلم اجتماعی درباره‌ی مدیر ارشد یک شرکت به نام یاسومی تامیو می‌باشد که دچار یک غفلت در کارش می‌شود. در این میان عده‌ی دیگری نیز در اطراف او هستند که مستحق تبلیغ و شناخته شدن هستند. آنها کارمندانی با پشتکار زیاد و م
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
چرا دیشب خواب میدیدم لنفوم نان هوچکین گرفتم؟؟؟بعد. رفتم شهر غریب زندگی کردم درسمم ول کردم و به هیچکسم نگفتم که لنفوم گرفتم بعد هم ناراحت بودم هم خوشحال که میدونستم کی قراره بمیرم...بعد درسو کارو گه ول کرده بودم گفتم اخر عمری خوش بگذرونم و گلدوزی کنم و خونه خودمو داشته باشم و ساز بزنم...خلاصه نمیدونم توخواب خوشحال بودم یا ناراحت...توخوابمم اخرش بابام فهمید که لنفوم گرفتم چون دکترم دوستش بود بهش گفته بود...شاید باورتون نشه من جوون که بودم فکر می
دعای روز نهم ماه رمضان و شرح آن


هر ظالمی که به جزای خودش می‌رسد، عبرتی است برای آدم که با دیدن آن می‌تواند خداشناس شود.







«اَللّهُمَّ اجْعَلْ لی فیهِ نَصیباً مِنْ رَحْمَتِکَ الْواسِعَةِ
وَاهْدِنی فیهِ لِبَراهینِکَ السّاطِعَةِ
وَخُذْ بِناصِیتی اِلی مَرْضاتِکَ الْجامِعَةِ
بِمَحَبَّتِکَ یا اَمَلَ الْمُشْتاقینَ»
«خدایا قرار ده برایم در این روز بهره‌ای از رحمت وسیعت و راهنمایی‌ام
کن در این ماه به سوی دلیل‌های درخشانت
به استناد سایت حقوق خانواده دینا دفاتر ثبت ازدواج و طلاق برای ارائه خدمات در خصوص ثبت واقعه ازدواج و طلاق مستحق دریافت حق التحریر می باشند . البته باید تنها به میزان مشخص شده در تعرفه حق التحریر ثبت ازدواج و طلاق 99 از مراجعان خود هزینه دریافت کرده و مجاز به دریافت مبلغی بیش از تعرفه نیستند . برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد تعرفه ثبت ازدواج و طلاق می توانید بر روی لینک زیر کلیک کنید :
 
 
www.heyvalaw.com/web/articles/view/1980/تعرفه-ثبت-ازدواج-و-طلاق.html
بزرگواری از 20 سال آینده خودشان و منتها رجای 20 سال آینده خودشان نوشته‌اند و  چقدر خوب که میدانند چه میکنند و چه میشوند.استادی دارم که فکر کنم علاقه نیز دو طرفه است چون هر موقع کلاسی داشتیم، ایشان من را در کنار خودشان جای میدادند(این قسمت برای تعریف از مقام منیع بنده است!!!) پس از بحث‌های فلسفی که خواهش فراوانی کردم که سیر درسی به ما بدهند و ایشان قبول کردند و سیر را دادند در انتها گفتند که این سیر برای من 20 سال طول کشیده!20 سال طول می‌کشد تا انسا
امروز با یک پست متفاوت خدمت شما هستم اونم این است که امروز اخرین روز مدرسه بود و تعطیل شدم ولی امتحانات خرداد رو باید بخونم. ولی اگر توجه کرده باشید موضوع من درباره دوری از دوست است امروز که تعطیل شدیم هنوز سه ساعت نگذشته دلم برای دوست هایم تنگ شده همینجور فکر هایی در سرم می اید که میگه شاید در متوسطه دوم دبیرستان خیلی از دوست هایی نباشند چون رشته های تحصیلیشون فرق می کنه و باید مدرسه های دیگر ثبت نام کنند ولی باید عادت کنم امروز هم چون روز اخ
بسم الله الرحمن الرحیم
رد شبهات و اکاذیب کانال های الحادی
 
اسلام ستیز میگوید؛ در کتابی های شما روایتی وجود دارد که امام علی علیه السلام نعوذ بالله لباس زیر (ش و رت) همسر خود را به عنوان گرو به یهودیان دادند و مقداری جو از آنان گرفتند....
ادامه مطلب
امام جمعه اهل سنت ایرانشهر گفت: کشور‌های مستکبر تصور می‌کنند با اقداماتی مانند تحریم می‌توانند ملت ایران را تسلیم کنند، اما امروز مردم بار دیگر نشان دادند در هر شرایطی پای نظام هستند.
به گزارش شریعت نیوز ، مولوی عبدالصمد کریم‌زایی امام جمعه اهل سنت ایرانشهر  در حاشیه راهپیمایی ۲۲ بهمن  اظهار داشت: ۲۲ بهمن امسال مصادف شده با چهلم شهادت شهید سپهبد قاسم سلیمانی و همین امر موجب شده مردم با حال و هوای دیگری در راهپیمایی حضور یابند.
امام جمعه
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
 
کودک که بودم » : بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است
بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی
بزرگ است من باید انگلستان را تغ ییر دهم . بعد ها انگلستان را هم بزر گ دیدم
و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم. در سالخوردگی تصمیم گرفتم
خانواده ام را متحول کنم . اینک که در آستانه مرگ هستم م ی فهمم که اگر
«!!! روز اول خودم را تغییر داده بودم، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم
دیگر خسته هستم از پرسیدن های تکرار بار، خسته از نصیحت های نااتمام. مدت ها بود که از خودم هم خسته شدم، خسته، نه ناامید. خسته از لبخند های که پشت خود احساسی نهفته ای ندارند. خسته از بودن های که معانی نبودن می دادند. در خودم حس می کردم که به دنیایی دیگری تعلق دارم، حس می کردم باید دنیایم را تغییر دهم. در پیش کسایی بنشینم که با نگاه مرا درک می کنند. روزهای ملال آورم را با چنین فکرهای به اغتشاش می بردم. تا در صبحی خسته کننده به تنگ ماهی روی اُپن خب نگری
دیشب خواب دیدم انزلی هستمتنها بودم و انزلی پر از ابرهای خاکستری و مه بود
تنها صدای ویلن سل غمگینی بود و صدای او در پس زمینه موسیقیاو که می‌گفت با مرگ من همه چیز درست می‌شود، همه چیز رنگی می‌شود
دور خودم می‌گشتم تا کسی را پیدا کنم، تا راه فراری پیدا کنم اما بیهوده بودبی‌صدا بودم و انگار حبابی دورم کشیده شده بود، مثل زندان
 ساعت چهار با صدای جیغ زنی در خیابان از خواب پریدم و مثل خواب همه جا تاریک بود و تنها بودم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها